پروانه ی من پر زد و از پیله رها شد
در من نفسی مانده که آرام ندارد …
الی مطلق

ویرانه تر از شهر بمم می دانی؟
اندوه تمام عالمم می دانی ؟
نعشی که به روی دست خود جا ماندم
مرگ است دم و بازدمم می دانی ؟
#الی_مطلق
...

تا شعله کشیدی همه ی بال و‌ پرم سوخت
از آتش افروخته ات خشک و ترم سوخت

در دست تو خاکستر من‌ بادِ هوا شد
لب بر لبِ من بودی و‌ زیر و‌ زبرم سوخت

یک عمر نشستم سر سجاده و یک شب
با گوشه ی چشمت همه ی خیر و ش...

ای وای که از فکر تو سرسام گرفتم
من طعمه ی دندان زده از دام گرفتم

هر روز فقط خون جگر خوردم و‌ هر شب
هی جام پس از جام پس از جام گرفتم

دیروز لبش قندِ مدام من و امروز
تلخ است دهانی که از آن کام گرفتم

ا...