با پای خودش آمد و افتاد به دامم !
«گل در بر و می در کف و معشوق به کامم»
ای روحِ جدا از تنِ من وقت وصال است
برخیز که ممکن بشود هر چه محال است !
رو کن پس از این قوّتِ بازوی خودت را
بردار به دندان بکش آهوی خودت را !
آنطور که راه نفسش سخت بگیرد
بگذار در این معرکه پیروز بمیرد !
من کوکِ توام نغمه ی پرشور دلم باش
آن سوزِ سراسیمه ی سنتورِ دلم باش
دلواپس و تنها کس و فریادرسم باش
نزدیکتر از من به خودم ، همنفسم باش …
الی مطلق
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 17 اردیبهشت 1402 12:43
لطیف و دلنشین