تا شعله کشیدی همه ی بال و پرم سوخت
از آتش افروخته ات خشک و ترم سوخت
در دست تو خاکستر من بادِ هوا شد
لب بر لبِ من بودی و زیر و زبرم سوخت
یک عمر نشستم سر سجاده و یک شب
با گوشه ی چشمت همه ی خیر و شرم سوخت
رفتم که در این درد بسوزم که بسازم
من رو ز تو پوشاندم و سمت دگرم سوخت
زانو به بغل بودم و در سوز زمستان
بازو به بغل آمد و رد شد پدرم سوخت!
درد است بر این قالیِ صد پاره نشستن
خوش نقش ترینخاطره ها پشت سرم سوخت …
الی_مطلق✍
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 18 فروردین 1402 12:36
الی مطلق 20 فروردین 1402 03:38
ممنوونم
نصرت اله صفی زاده 19 فروردین 1402 09:56
درود بر شما
الی مطلق 20 فروردین 1402 03:38
درود و سپاس
منوچهر فتیان پور 21 فروردین 1402 23:50
سلام
درود برشما عالی بود
منوچهر فتیان پور 22 فروردین 1402 00:08
سلام
بسیار خرسندم فرصتی دوباره یافتم غزلی زیبا از اشعارتان بخوانم
موفق باشید