وقتی دریا بافاصله ی بیشتری اتفاق افتاده باشد
دلتنگی
دشوار تر میشود.
.
شاید برای من
بهتر این باشد
غروبها
اندوهم را در حیاط خانه پهن کنم؛
و بیندشم
به کوه
چرا که من از کوهستانم
واهالی کو...

می توانست معجزه "باشد
نه فقط یک پدیده علمی

بگذار به بیدارشدن بگویند رفتن به فاز زایشی
شکستن خواب زمستانه
یا هرچیز دیگر

بگذار لقمه را
دور سرشان بچرخانند
با دلایل معتبر علمی

وخودشان ر...

سرم را روی بالش می گذارم
صدای شلیک ها جمجمه ام را می لرزاند
می ترسم..

باید شکارچی آخرین گلوله را در مغز خود نشانه میرفت
تا دیگر بالشی از پرنسازند
وگور دست جمعی آوازها زیر سرکسی نباشد؛

شاید پ...

شب از آسمان افتاده بود
وتلاش ساعت برای سقط عقربه ی کوچک فایده نداشت،
از میان عابران همیشگی خطوط موازی کارگر هراسان می دوید
اینبار فقط چراغ راهنما نبود که در برابرش سرخ می شد؛
آسفالت هم..
خرده شیش...

چمدان های رفتن همیشه بهانه دارند

آی آقای لوکوموتیو ران ؟؟!

لطفا کمی دیرتر سوت حرکت را بکش؛

بگذار سکانس بوسه ی آخر '' بارها تکرار شود.



آرزو بهرامی



...