از درونم کودکی با قصه های هر شب اش
میزند شیپور جنگ وُ ناگهان رزمنده شد
صبح بیداری رسید وُ این من وُ صدها کتاب
خط به خط خواندم جهانی را که عمق بنده شد
آخر از توفان گذشتم ، آدمی دیگر شدم
دشمنانم چون پیازند وُ جهانم رنده شد
از خدای دین و مذهب رد شدم با پرسوجو
این خدای دین و مذهب ، فاعلی یکدنده شد
گفته لا اکراه فی الدین ، گفته ها دارم..، ولی...
حکم دین ، ملحد شُدوُ پاسخ به آنم خنده شد
شهر دل ویران نموده تا بسازد شهر نو
شهرنو.. یا شهر نو !!؟ حتی قلم لغزنده شد
دشمنی..، با دشمن دشنام من دشمن شده
گر چه میدانم چرا..! با دشمنی..، بالنده شد
دشمنی با من چرا..!؟ من شاعری دیوانه ام
عاشقی هستم که از معشوقه اش دل کنده شد
گفته بودی در کنارت هستم وُ با من بمان
جان من..! دیر آمدی..!! اشعار من پرونده شد
علیرضا جلیلی راثی #مسافر
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 08 فروردین 1399 13:24
. با بهترین درودهایم
. استاد گرامی بسیار زیبا و شیوا سروده اید
. روزگارتان شاد و خرم باد . در انتظارتان هستم
.