مناجات
قسم به طلوعِ مِه گرفته ی پاییز و تَرَنّمِ بارانِ صبحگاهیش ، که اگر نبودند شاید هرگز عاشقانه ای مجالِ ظهور نمی یافت و خیالِ شاعرانه ای زاییده نمی شد
باران که ببارد خیره بر سنگفرش ِ خیابان غرقِ عظمتت خواهم شد و با نگاهِ گاه گاهم به آسمان دانه های رحمتت را نظاره خواهم کرد.
کاش! در بیکرانِ عاشقانه هایت غرق می شدم و هرگز مجالِ نجات نمی یافتم یا رب!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 14 اسفند 1398 11:56
. با بهترین درودهایم
. چند روزی بیش نیست که افتخار عضویت در سایت نصیبم شده و درین اندک مدت در حدود
. چهل نظر گوناگون نوشته ام و نشسته ام که ( مژه ای دل که مسیحا نفسی می آید ) که نیامد !!!
. و لاجرم با یک جمع و ضرب به این نتیجه رسیدم در سایتی به گستردگی سایت وزین ،
. مشهور و خوش نام در ادبیات کمتر از 9% ارتباط بر قرار می شود ( در این سرای بی کسی
. کسی بدر نمیزند ) و نگارنده حیران که در این سکوت بیاموزم ( چو از این (سکوت)
. وحشت بسلامتی گذشتی ) که لطافت باران را احساس می کنم !! با سلامی از سر شوق .
. اما . وقتی که نقدی و تشویقی نیست . گفتاری نیست . از که باید آموخت ؟؟ بعضی از
. دوستان هم روزانه شعری می چاپ اند !! که ( آن خشت بود که پُر توان زند ) تعدادی از
. عزیزان هم پنجره نظرات را بسته اند !! چگونه است سروده خود را به اشتراک
. گذاشته اند !!! نیز دوستانی هم بعدها نظرت را تائید می کنند !!!! مگر میز مذاکره
. برجام است ؟؟ یک شعر نقد و تشویقی دارد و بس ( عاقبت منزل ما وادی
. خاموشان است ) سخن از این سکوت ناچار به درازا کشیده شد . .
. سپاس صمیمانه ام را پذیرا باشید .