در نگاه محو آن آیینه ها
عشق حسرتی بدون تکرار است
رد شدن از هوای بی احساس
کار هر روزه ی صبح بیمار است
شاملو اگر فروغ می دانست
دل به آیدای زمانه اش می داد
تا شب ستارگان می خواند
او هوای پروانه اش می داد
حال ، من سکوت آن آیینه هام
وَ تو شعر کودکی نو پا
گفتی از بی وفایی خودت
رد شدی از هوای هر دویِ ما
شهر بی آیینه چقدر زیباست !
کمی قبل تر که عاشق بودیم
پشت آن درد مشترک با عشق
حالِ آیینه را کمی فهمیدیم
حالِ آیینه را کمی فهمیدیم
(فرزانه فغانی)۱۴۰۰/۱/۵
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 05 فروردین 1400 12:12
.مانا باشید و شاعر
فرزانه فغانی 05 فروردین 1400 12:33
سپاااس بزرگوار...