کار کرد وُ هر بار بهش اِهانت شد
اما واسه یه لقمه نون، برگشت
خودخوری کرد، غرورشو بلعید
تخته گاز رفت تا جنون، برگشت!
تویِ آینه رو خودش تُف کرد
بعد خندید، گفت: زندگی سخته
گفت: مطمئنم خدا چشاشو رو
این همه ظلم تا ابد نمی بنده!
صورتش رو شُست، عذرخواهی کرد
از خودش، خداش، بعد سرکارگر...
باز واسه یه لقمه نون برگشت
بی غروری که جا گذاشت پشتِ در!
مثِ اون کارگر که بِش اِهانت شد
از زمین و زمان دلم خونه...
مثِ کارگری که ساده بیرون شد
خیلی وقته نمی تونم برم خونه!
( حمید میرزانژاد )
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 08 اسفند 1400 20:23
!درود
حمید میرزانژاد 09 اسفند 1400 23:47
سپاسگزارم
محمد مولوی 08 اسفند 1400 22:16
درود
زادروزتان مبارک باد
حمید میرزانژاد 09 اسفند 1400 23:48
سپاس از محبت شما
سیاوش دریابار 28 شهریور 1402 13:05
دست مریزاد
بسیار زیبا بود
جاودان قلم سبزتان