زمانی روز روشن چشمهایم پر از امید بود.
دل تنها وبی کسِ من بدنبال اهداف شیرین بود.
گذشت روزگارم بدون هیچ یارو همراه
نداشتم در دل گلایه چون دستم دردست تو بود
ولی انی به هرچه خودفقط دانی
مسیر پر امیدم نا امید گشت و راهم مسدود
خدایا من چگونه فتادم در قعر چنین چاهی.
ایا این دلیل حضورم در این دنیا بود
همواره کشم باخود بار اندوه
چرا اینچنین سرنوشتم بود
بتابان نور امیدت را بر دل من
که دیگر نتوانم بمانم در این مسیر مه الود
نه عشقی نه همراهی نه نای رفتن
خدایا گم گشته ام درمانده ام کدامین سو راه من بود
*** علیرضا علیدادی شمس ابادی شاعر ونویسنده معاصر متخلص به آرسس شمس ابادی***