داستان شما خیلی عاشقانه و زیباست برخلاف من
که در داستانم خیلی غریبم
شما از فرط عشق و امید گریه میکردید و من
از فرط دلتنگی
او گفته ناامید کافر است اما با دیدن شما
این عظمت... این عشق
دل من دیگر ادعای زنده بودن ندارد تا انکه بخواهد امید را بپروراند
نمیدانم حتی لایق فدا شدن از عشق شما هستم یا نه
نمیدانم...
چگونه دل ارام بگیرد حال انکه نیستی
و چگونه ارام نگیرد وقتی مرده است
شما کدام راه را رفتید، که اینگونه خوب رسیدید؟
راه را نشانم دهید ممنونم... اما کاش پای رفتن داشتم...
چه انتظار غریبی نشسته در دل ما...
میان اینهمه کمبود من چه میطلبم؟؟
امضا.فاطمهزهرا