رفت و من همدردیم با عکس بر دیوار شد
عاقبت آن خانه بی او بر سرم آوار شد
رفت و تنها مانده ام در کافه های بی کسی
نام او در فال من بار دگر انکار شد
می زند موجِ نگه بر صخرهای خاطرات
موج و دریا بعد او بیهوده و تکرار شد
در خیالم می زنم با او قدم در کوچه ها
برگ پاییز از صدای پای من بیزار شد
منتظر بودم ز قاصد تا پیامی آورد
قاصدک آورد پیغام و غمم بسیار شد
رضااحمدپور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 19 آذر 1399 22:27
.مانا باشید و شاعر
رضا احمدپور 20 آذر 1399 20:07
سپاسگزارم
رویا امامی 20 آذر 1399 00:19
رضا احمدپور 20 آذر 1399 20:08
متشکرم بانو
کاویان هایل مقدم 20 آذر 1399 09:05
آفرین ها جوان خوش ذوق
بهتر است همدردیم را همدردی ام تحریر کنید که خوانش آن روانتر باشد.
مرحبا بر این جوشش ذهنی
رضا احمدپور 20 آذر 1399 20:10
درود و عرض ادب
سپاسگزارم حتما استفاده میکنم از نکته ی شما
منصور آفرید 20 آذر 1399 13:34
آفرین بسیار زیبا
درود بر شما
رضا احمدپور 20 آذر 1399 20:11
سپاس فراوان