رفتنم را نیست دیگر احتمال بازگشت
چون ندارم در سرم حتی خیال بازگشت
انتظار بازگشتم را مَکِش ، حالا که نیست
گر بخواهم بازگردم هم مجالِ بازگشت
امتحان کردم ز مبدا هرچه باشم دورتر
میشوم آسوده تر از قیل و قال بازگشت
میروم مانند تیری که رها شد از کمان
از محالات است رویای محال بازگشت
گفته بودم میروم بازآمدن بی فایده است
توی خوابم هم نخواهم دید فال بازگشت
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
رضا زمانیان قوژدی 05 امرداد 1399 13:26
غزلی زیبا در بحر (رمل مثمن محذوف و بر وزن
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
(حاقظ)
سکه رخسار ما جز زر مبادا بیشما
در تک دریای دل گوهر مبادا بیشما
(مولوی)
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
(سعدی)
هفتهها کردیم ماه و سالها کردیم پار
نور بودیم و شدیم از کار ناهنجار نار
(پروین)
شاعر در نهایت سلاست و شیوایی غزلی سروده قابل تحسین.
با کمترین استفاده از اختیارات شلعری و با ارتباط عمودی و افقی عالی.
بنظر من شاه بیت این غزل این است:
میروم مانند تیری که رها شد از کمان
از محالات است رویای محال بازگشت
بقول شفیعی کدکنی، رستاخیز واژه ها را با تمام وجود می توان احساس کرد.
دلمریزاد استاد.
محمد عالمی 20 امرداد 1399 22:51
بهترین درودها
یک دنیا سپاس که نگاهتان را به غزلم معطوف کردید .