چگونه شعر بگوییم؟!

سوالی اساسی و پر تکرار از سوی اغلب مبتدیان.

یادم هست که دوست تازه واردی در انجمنی دائم می پرسید؛ "چه کتابی بخوانم که شاعر شوم؟"!حتی با وحود اینکه بارها اساتید عزیز توضیح داده بودند که؛ "هیچکس با حفظ و فراگیری واو به واو عروض و قافیه وسبک شناسی و صناعات ادبی، شاعر نمی شود"، باز مکرر می پرسید و گویا فکر می کرد  از آن چارشنبه تا این یکی چهار شنبه، دانشمندان و محققین و ادبا و عقلای قوم، راه میانبری برای شاعر شدن کشف کرده اند.و البته این پیگیری و مجاهدت، جای تشویق داشت و نشانۀ اشتیاق این عزیز می توانست باشد.روزی از ایشان پرسیدم بفرض محال که چنین راهی کشف شود و باز به فرض محال تر که من و تو از آن سر در بیاوریم و قادر به فهم آن باشیم، قرار است چه بسرائیم؟
البته ایشان معتقد بود که حرف، برای زدن بسیار است ولی وقتی از ایشان خواستم تا کمی از این حرف ها را با زبان ساده به من بگوید کمی مِنُّ مِنّ کرد و بعد چیزهایی گفت که ارزش بازگو کردن هم ندارد.
شعر گفتن، (البته بنظر حقیر) سهل است و ممتنع.مثل سخرانی کردن است.بخشی از آن مهارت است و فن بیان و اصول و قواعدی که باید رعایت کرد، اما بخش مهمتر و قسمت اعظم آن، محتواست.زیبایی شناسی تنها بخشی از آن است.البته نه تنها شعر، که همۀ هنرها استعداد ذاتی لازم دارند که در وجود همه به یک اندازه نیست.با ممارست بسیار می توان به مرحله ای رسید که مثل بلبل شعر بگویی، بداهه هم بگویی اما با همۀ صناعات بکار رفته در کلام، فاقد دلنشینی و تاثیر لازم باشد.بر عکس می شود کوتاه، ساده و بی پیرایه حرفی زد که جگر مخاطب را آتش بزند.خوب حرف زدن با حرفِ خوب زدن توفیر دارد. مرحوم دگتر شریعتی، بهاریه ای از سعدی را با غزلی از مولانا مقایسه و نتیجه می گیرد که تفاوت این دو غزل در عین استواری هر دو وبا اذعان به مهارت سرایندگان، نه در سبک و سیاق مولفین، که در جهان بینی آن دو نهفته است.اهم از این روی است که یکی را شاشیه می نامد و آن دگری را به عرش اعلی می رساند.
ازآن روزها بود که دانستم اگر تلاشی هم برای بهبود شعر گفتن دارم تنها از آن روی است که اگر روزی حرفی برای گفتن داشتم، اقلا ابزار آن را داشته باشم.دیگر خیلی وقت است که تعریف و تمجید دیگران، فریبم نمی دهد و بخوبی می دانم که دوستان از سر لطف و برای حفظ روحیۀ من، جانب احتیاط را نگاه می دارند و...من هم برای اینکه نا امیدشان نکرده باشم] هر از گاهی کلماتی هرچه نامربوط تر ، سرِ هم می کنم و... این است که بقول عزیزی، در دام تکرار افتاده ام و...دیگر هیچ

...می تواند ادامه یابد

#رضا_زمانیان_قوژدی

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 253 نفر 535 بار خواندند
مسعود مدهوش (26 /04/ 1399)   | محمد مولوی (26 /04/ 1399)   | رضا زمانیان قوژدی (26 /04/ 1399)   |

نظر 1

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا