ترسیدم از چشمات ،ترسم کار دستم داد
یک عمر من با چشم تو دیدم که میبارم
دنیات با دنیای من وقتی نمی خواند
سهمی نخواهی بُرد از گرمای دستانم
من دختری از ماه شهریور که میخواهم
به خستگی های تو شعری تازه بسپارم
میخواهم از سرمای یک پرواز براین تن
باحصر آغوش تو هجری تازه بسپارم
اما تو مردی از تبار بغض بارانی
با اشک راه افتاده ات شادی نیاوَردی
بیزارم از باران بی رحمی که سیل آورد
وَ تو به این ویرانه آبادی نیاوردی
حس می کنم یک روز با آغوش باز و گرم
دل نازکی های خودم را طرد خواهم کرد
روزی که از پایان راه رفته برگردم
پشت سرم را با نگاهم سرد خواهم کرد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 21 دی 1400 23:13
درود بر شما
جابر ترمک 23 دی 1400 08:42
درود بر شما
امیر وحدتی 23 دی 1400 16:43
درود مهربانو.