تو آمدی تکیه دادم به شانه های خیالی
چه آشنائی تو ، بین بیگانه های خیالی
دیگر نمی خورم از این به بعد نانِ غمم را
بیگانه ها !چه پُرند این پیمانه های خیالی
صدها گناه از دلم شسته می شود روبه چشمت
از دید ِ من مسجدند این میخانه های خیالی
دیدم به دورم همه می چرخند وقت نبودت
پر پر شده اند اینجا پروانه های خیالی
افتادم از پا به جایش به دست هایت رسیدم
اینجا منم قهرمان افسانه های خیالی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 06 آذر 1402 13:02
!درود
حفیظ (بستا) پور حفیظ 06 آذر 1402 14:34
درودها بانو نصیری بسیار زیبا قلم زدید
سروش اسکندری 06 آذر 1402 15:45
درود بر شما بانو نصیری زیبا سرودید
سیاوش دریابار 07 آذر 1402 10:33
عاشق که شدم جز تو کسی یار ندارم
صحبت نکنم انگار طلبکار ندارم
بر بزم ننه پای که اندوه وسراب است
دریا چو شود مست که اجبار ندارم
سلام صبح بخیر
زیباترین سلام دنیا
تقدیم به شما شاعر کرانقدر و فرهیخته
سروده اید به مهر
برایتان قلم نویسا خواستارم
لحظاتی ناب پیش رو داشته باشید