می کُشی با چشم پر چاقو مرا این قتل نیست ؟
دوست دارم قاتلم را در سرم که عقل نیست
می کُشی از دور و نزدیکم نمی آیی مگر
در دل تو آرزوی بوسه های وصل نیست
از بلندی دل خودش را زیر پایت پَرت کرد
مادری کردم برای کودکی که اهل نیست
دل به حرف عاشقان ِ دیگرم که تن نداد
پای بند ِ عهد هایش مانده این زن رذل نیست
هر کجائی که سَر َت چرخید و چشمت خوب دید
من نبودم در جهان چشم هایت عدل نیست ؟!
دشمن خونی ! به فال نیک می گیرم تو را
با تو من کوتاه می آیم اگر ، این جهل نیست
.....
با لَجَت کوتاه می آیم اگر این جهل نیست
دوبیت از غزلی
من برده ای آزاد هستم باردیگر
من فرصت افتادن ِ در چاه دارم ؟
از چشم هایم مادرم می خواند انگار
که در دلم من یک غم ِ دلخواه دارم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 29 آذر 1402 11:12
مریم نصیری 29 آذر 1402 16:28
درود برشما
مجید ساری 29 آذر 1402 13:50
سلام و درود مهربانوی ماه و شعر
شعرتان را دوست داشتم
خصوصا دو بیت آخر را
مرحباااا
ماشالله من هرچقدر پیرتر میشوم
زیبایی قلم شما هر روز جوان تر میشود
یداتون پیشاپیش نیکو
مریم نصیری 29 آذر 1402 16:28
درود و سپاس لطف دارید شاعر بزرگوار
مریم نصیری 29 آذر 1402 16:31
همچنین یلدا تون مبارک آرزوی شادی و سلامتی برای شما و دوستان و هم وطنان گرامی رو دارم
محمود فتحی 30 آذر 1402 22:56
سلام شب یلدا زندگی روزافزون شما بخیر شادی بانو نصیری
مریم نصیری 02 دی 1402 11:44
درود و سپاس همچنین با آرزوی شادی و سلامتی