آن سیاه چشم و سفید رو، که نظر کرد به من
حال دل زیر و زبر کرد و جفا کرد به من
آتشی در دل بپا شد، از برای روی او
آمد و خِرمن به آتش زد، نگون کرد حال من
از برایش زمزمه کردم بهاران را ولی
آتش بغضی به جان انداخت، زبون کرد حال من
صحبت از گرمای تابستان میان آمد، ولی
جرعه آبی سرکشید و نگاهی کرد به من
از برایش عشق در پاییز را گفتم، ولی
برگ های خُشک را خُرد کرد، نگاهی کرد به من
صحبت از سرمای جانسوز زمستان شد، ولی
آدمِ برفی درست کرد و نگاهی کرد به من
آن چنان میل دلش با میل من هم ساز بود، ولی
سختی دوران دلش سنگ کرده بود، نگاهی کرد به من
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 02 دی 1399 23:33
درود و سلام موفق و مانا باشید
کیوان هایلی 03 دی 1399 09:15
درودها بر شما
برقرار و پاینده باشید
منصور آفرید 03 دی 1399 09:23
درودبر شمازیبا بود
کیوان هایلی 03 دی 1399 14:15
درودها بر شما
سپاسگزار مهرتان