عاشق دل مُرده ای دیدم، که تَن را می کشید
زیر لب نجوا کنان دل را به سُخره می کشید
زمزمه می کرد با خود زیر لب نامش به عشق
در خیال خود ز معشوق، نقشی می کشید
دل به یارش داده بود و آن چنان حالش خراب
نیمه جان جسم ضعیفش را به دندان می کشید
با دلش می گفت: آرام و صبور ای جان من
بغض گلویش میفشرد، دستی به چشمش می کشید
این چنین با یار سخن میگفت همی
یک کلام با یار میگفت، چند قدم دل می کشید
با خودش میگفت آخر ای صنم، از عشق تو
من چگونه بگذرم، دستش به صورت می کشید
هایلی دیدی در این قامت نماد عشق را
یار از او فارغ شد و او از دلش دست می کشید
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 27 دی 1399 10:03
.مانا باشید و شاعر
کیوان هایلی 27 دی 1399 13:39
درود بر شما
سپاسگزار مهرتان
منصور آفرید 27 دی 1399 12:20
درود بر شما
عالی و دلنشین
کیوان هایلی 27 دی 1399 13:41
درودها بر شما استاد
سپاسگزار مهرتان نوش نگاهتان
کاویان هایل مقدم 29 دی 1399 08:35
دستمریزاد جناب هایلی
چشمه سار شاعری تان جوشنده
کیوان هایلی 29 دی 1399 09:04
درودها بر شما استاد عزیز
سپاسگزار مهرتان و دلگرمی که میدهید
برقرار و پاینده باشید