- شاعران
- جواد مرادی
- دفتر شعر شعرانه
- شعر مهاجرت | جواد مرادی | شعر ایران
آخرین نوشته ها
معرفی کنید
-
لینک به آخرین اشعار :
لینک به دفاتر شعر:
لینک به پروفایل :
پربازدیدترین اشعار
مهاجرت
ارسال شده در تاریخ : 12 اسفند 1399
| شماره ثبت : H9415207
عاشق شدم
سپس تنهایی
به جانم افتاد،
نمی دانستم
مردم این شهر
برای چشمهایت
از مرز جنون گذشتند،
مهاجرت
گاهی
یک چیزاهایی را
فراموش کردن است.
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
کاربرانی که این شعر را خواندند
امیر عاجلو (12 /12/ 1399) | محمدعلی سلیمانی مقدم (12 /12/ 1399) | بهنام حیدری فخر (12 /12/ 1399) | محمد مولوی (13 /12/ 1399) | محمد رضا درویش زاده (13 /12/ 1399) | ولی اله بایبوردی (13 /12/ 1399) | جواد مرادی (13 /12/ 1399) | کاویان هایل مقدم (14 /12/ 1399) |
رای برای این شعر
امیر عاجلو (12 /12/ 1399) بهنام حیدری فخر (12 /12/ 1399) محمد رضا درویش زاده (13 /12/ 1399) جواد مرادی (13 /12/ 1399) کاویان هایل مقدم (14 /12/ 1399)
تعداد آرا :5
نظر 8
-
-
بهنام حیدری فخر 12 اسفند 1399 23:57
درود بر شما جناب مرادی ادیب ارجمند
بسیار تاثیرگذار سرودید گرامی
مانا و سربلند و کامیاب باشید -
-
کاویان هایل مقدم 14 اسفند 1399 23:46
تقریبا مهاجرت اغلب به فراموشی سپردن بسیاری چیزهاست ولو ناخواسته و برای تسکین درد غربت
درودتان
ارسال دیدگاه
بازدید ویژه
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
احسان امیرسالاری
در13 /03/ 1360 -
حسن جعفری
در13 /03/ 1344 -
علی سلطانی
در13 /03/ 1378 -
فیروز رضائی
در13 /03/ 1353 -
یاسر قادری
در13 /03/ 1364
نقد 2
شاعر مهمان 14 اسفند 1399 13:57
درود دوست گرامی
باصطلاح نیماییِ علامه ی بی بدیل روزگار و شاعر نامدار 《مدهوش》 را بخوانید تا دریابید ایشان نیماییِ نا همگون وزنی آفریده است که عنقریب حضرت نیما یوشیج خدابیامرز سر از قبر در آورده پیش حضرت مدهووووووووووش لنگ اندازد و زهازه گوید.
ملاحظه بفرمایید :
از میان خنده هایم،تلخ
اشکهایم ناشاد سرازیرست....
از درون میسوزم و سوزان
چنین آهی کشد فریاد.....
که تب بالا رود بالا
خانه ام آتش گرفته ست.......
از درون می سوزاندم این آتش
که از دور شعله اش پیداست.....
بهرسو میدوم ، گریان از این بیداد
هی زنم فریاد، ای فریاد و باز فریاد.....
بیائید دوستانم از پی امداد
سوزدم این آتش بیدادگربنیاد.....
هی زنم فریاد، ای فریاد و باز فریاد.
@@@@
الحق و الانصاف که هر سطری از این باصطلاح نیمایی را وزنی است در بحری از بحور عروضی که از خلقت حضرت آدم تا الان شاعری از مادر زاده نشده است که چنین هنرنمایی کرده باشد. نیما اگر زنده بود بر قبر پدر بزرگوارش فاتحه می خواند که دیگر اشعار خود را نیمایی بنامد .
و حق داشته است استاد نِحریرِ ایشان که فخر کائنات در سخن شناسی است و ذیل این باصطلاح نیماییِ بی بدیل چنین بنویسد :
[[ درود بر شما جناب استاد دکتر مدهوش ادیب و شاعر ارجمند و فرهیخته بسیار تاثیرگذار و تأمل برانگیز سرودید گرامی]] و بدین ترتیب میزان بهره مندی خویش از فنون و صنایع ادبی بویژه علم عروض را بر ملا سازد .
جواد مرادی 14 اسفند 1399 16:24
درود بر شما دوست بزرگوار
لحن گفتارتان مورد پسندم نبود
بنده یک حضرت میشناسم
آن هم فقط حضرت دوست است
که با ادراک خویش درک کرده ام
هر انسانی به نوبه ی خود بینظیر است