باز کن پنجره بگشای در خانه خویش
که برون ازقفس خانه
بهار آمده است
گل به بار آمده است
بزن ازخانه به بیرون و برو
بربلندایی یک کوه بلنده
اندکی رابنشین
خستگی را درکن
حال خود بهتر کن
وبه پایین بنگر
وببین آن همه زیبایی بی همتارا
یک دل سیر بینداز نظر
به گلستان خیال انگیز
همه اطرافت
درکنار علف تازه سر ازخاک, برون کرده بمان
باد را لمس کن ازلای علفهای تمیز
و بزن دست به شبنمهایی
که به گلبرگ گل سرخ درآویخته اند
یک سلامی که پر از حس نشاط است
به شبنمها کن
خنکی راحس کن
به سرانگشت خیال
ابرها رابشمار
شکلشان راتوببین
قابی از رویاهاست
جلوه پاکیهاست
باز کن پنجره را
شمعدانی تنهاست
بگذارش به لب پنجره باز
تابه خورشید سلامی بکند
بکند باخورشید
بازهم راز ونیاز
سینه را باز کن ازدلتنگی
بسپارش درکوه
زندگی را توبخند
زندگانی زیباست
زندگانی ماندن
درهمین بالاهاست
درهمین حالاهاست
باخودت تنهاباش
باخودت شعر بخوان
باخودت حرف بزن
باخودت راه برو
باخودت آنجا باش
تازه کن حالت را
حال واحوالت را
نرود ازیادت که تویک انسانی
وزمین مال تواست
وهوا مال تواست
وخدا مال تواست
وسعادتمندی
به جهان فال تو است
باز کن پنجره را
بازکن پنجره را
که بهار آمده است
که بهار آمده است
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 10
امیر عاجلو 28 اسفند 1399 13:02
درود بر شما
کاظم قادری 28 اسفند 1399 13:13
سلام ودرود عزیزدل
علی آقا اخوان ملایری 28 اسفند 1399 13:15
درود فراوان بر شما استاد گرامی
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
دستمریزاد
قلمتان نویسا
پاینده بمانید در پناه یزدان پاک
کاظم قادری 28 اسفند 1399 14:13
نفست مسیحایی کلامت اهورایی روزت زیبایی شامت شیدایی ووجودت درپویایی عزیزدل برادر خوبم
کاویان هایل مقدم 28 اسفند 1399 14:05
وه از این پرده رنگارنگ قلمکار استاد
همه را با جزئیات دیدم.
بهار زیبا ارزانی شما باد
کاظم قادری 28 اسفند 1399 14:15
نسیم دلت دلنواز طبعت سرشار نگاهت گرم خوابت نوشین بهارت شکوفا عزیزجان
مسعود مدهوش 28 اسفند 1399 14:59
درود بر استاد گرامی قادری شریف
چامه ای زیبا و دلنشین،نوروز بر شما همایون باد
کاظم قادری 28 اسفند 1399 18:44
- درودت بیکران سلامت فراوان نگاهت گرم بهارانت مبارک باد عزیز جان @};
علی معصومی 28 اسفند 1399 17:17
کاظم قادری 28 اسفند 1399 18:45