مانده تنها ساعتی از فرصت دیدارمان
اندک است این لحظه های ناب بی تکرارمان
می کشد بی وقفه دیواری زمان ما بین ما
می رویم عمری به زیر سایه ی دیوارمان
دستهایت کم کم از دستم رهاتر می شود
می نشیند اندک اندک اشک بر رخسارمان
ساعت اعدام در تقویم عشق مانبود
پس چرا تقدیر دارد می کشد بر دارمان
ما جوان بود و غافل کی به ما معلوم بود
نر خ تاوانی که دارد عشق در بازارمان
ایستگاه و یک قطار و سوت پایان و سکوت
خط آخر شد همین مصراع در اشعارمان
زندگی افسانه ای می سازد از ما بعدها
چون بداند عمق ژرف عشق معنادارمان
جستجوی من نکن در خاطراتت بعد از این
می شوی گم لابه لای دفتر پربارمان
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 16 خرداد 1401 10:28
.مانا باشید و شاعر