شبی به شوق سحر شادمانه خوابیدم
شمیم عطر سحر را به خواب پاشیدم
به یمن خواب ، به سمت کرانۀ رؤیا
به سوی بخش مه آلودِ قصه ، پیچیدم
نگاه من که به مهتاب بود وخاموشی
در آن سیاهی شب ماه پاره بوسیدم
غریو موج بود و نسیم و حالِ غریب
ز چین موج و سواران موج ترسیدم
صدای پای سحر نیمه های شب آمد
شکست قامت شب را درآسمان دیدم
ز راهِ دور پیامی به شهر شب دادم
که تار و پود شبم را به شور تابیدم
شبی که بوی گلاب بود و نغمۀ تار
چه باده ها که زدستان یار نوشیدم
هلال ماه که از پشت ابرها جوشید
ز گیسوانِ ستاره ، ستاره ها چیدم
سحر سپید پوش بود و قرار نداشت
خمار ، تا به سحر با سپیده رقصیدم
چه جام ها که ز دستِ سپیده نوشیدم
چه جامه ها که دراین خوابواره پوشیدم
هنوز روی سحر را ندیده بودم سیر
که ابر آمد و از ترس رعد لرزیدم
یقین به بازی رؤیا قمار تلخی بود
که من به خوابِ گرانم شبانه بازیدم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 31 فروردین 1400 10:14
سلام ودرود