از چه نظر به حال خرابم نمی کنی
از چه مرا به هیچ حسابم نمی کنی
از چه مرا به حال خودم وا نهاده ای
یک دم نگه به قلب کبابم نمی کنی
کن آشکار جلوه ای از میل خویش را
چون اعتنا به حسِ شبابم نمی کنی؟
وقتی به بنده عقل سلیمی نمی دهی
با قطره ای شعور مجابم نمی کنی
درمانده در مدارِ خطاهای فاحشم
دانای رسم و راهِ صوابم نمی کنی
پا در زمین و سر به هوا ناله میکنم
دستم بگیر ، گر تو عتابم نمی کنی
آخر در این میانه اگر من مؤثرم
پس بهر چه مُعینِ رکابم نمی کنی
شفاف تر بگو که منِ خفته را چرا
آگه به رمز و رازِ کتابم نمی کنی
دستی به روی فرق نژندم نمی کشی
رحمی به حال چشم پرآبم نمی کنی
آزاد از حصارِ برآیندِ درک خود
بیدار از توهّم و خوابم نمی کنی
در آرزوی بندگی در درگهِ توام
اما تو هیچ بنده خطابم نمی کنی
از بوی تندِ ریا ، نجاتم نمی دهی
مشحون از شمیم گلابم نمی کنی
گیرم حقیر درخورِ مهرِ تو نیستم
لطفی چرا به قصدِ ثوابم نمی کنی
گراین همه جفا ز رهِ آزمایش است
از چه نگه به طاقت و تابم نمی کنی
فرسنگ ها به عشق حقیقت دویده ام
تا کی رها ، ز رنج سرابم نمی کنی
خُم های خانه ات شده لبریز از شراب
مهمان به یک پیاله شرابم نمی کنی
زنگارِ غم مسیرِ نفس را گرفته است
احیا چرا به چنگ و ربابم نمی کنی
قاضی تویی و تاجِ عدالت سزای تو
ازچه نگه به واجِ حسابم نمی کنی
چون در ازای سؤال عذابم نمی کنی
از پشتِ درِ خانه ، جوابم نمی کنی ،
پس بعد از این برهنه تر ناله میکنم
امعان اگر به حجب و حجابم نمی کنی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 27 خرداد 1400 00:43
درود بر شما
محمد خوش بین 28 خرداد 1400 13:47
سلام و درود ها