دست از تمنا می کشم ، جانم تمنا می شود
هرجام تلخی می کشم ، شهدی مُهنا می شود
برکوس مستی می زنم ، روحم مصفا می شود
کاهِ سؤالات سرم ، کوه معما می شود
از شب رها تا می شوم ، ماهی مهیا می شود
از "های" اگر فارغ شوم ، "هویم" معلا می شود
از شور دوری می کنم ، شعرم معزا می شود
اجزای خام و پخته اش ، از هم مجزا می شود
پایم به فرخار ار رسد ، آنجا مصلا می شود
خُم خانه با خون دلم ، پاک و مبرا می شود
دستم به خاکی گرخورد ، خشتی مطلا می شود
با لمس یک برگِ حنا ، جسمم محنا می شود
گر دیده از جایی رسد ، کآنجا تولا می شود
با یک نظرعالم همه ، بر زیر و بالا می شود
هر مطلبِ پوشیده ای ، عریان و پیدا می شود
هرغیر ممکن تا ابد ، ممکن ز حالا می شود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 تیر 1400 11:39
لطیف و دلنشین
محمد مولوی 04 تیر 1400 14:25