من یک بار با سمانه تنها بودم
آزاد و رها ز چشم تن ها بودم
فارغ ز هیاهوی برون از خانه
خالی ز هوای ما و من ها بودم
من ناظرِ او بودم ، او شاهدِ من
خاموش ولی غرقِ سخن ها بودم
او بین من و ستاره ها حائل بود
من خیرۀ آن چین و شکن ها بودم
تا پلک زدم باغ و سمن را دیدم
بر شاخۀ سرو و یاسمن ها بودم
در سایۀ برج و نردبانی باریک
همسایۀ دیوار و چمن ها بودم
مسحور سر و سینۀ سختِ دیوار
مبهوت شبِ گمان و ظنّ ها بودم
چون پادشه وادی رخوت گشتم
با هیئت و رختِ گورکن ها بودم
آشفته و لرزان و پریشان احوال
درگیرِ شبِ گور و کفن ها بودم
هم از نفَسِ گرم هَزاران خسته
هم دلزدۀ زاغ و زغن ها بودم
هم خبرۀ دین و هم به دنیا دانا
آگه به تمامِ فوت و فن ها بودم
بیداری و وهم در تفاهم بودند
انگار که در دیرِ شَمَن ها بودم
سنگینی آسمانه در جانم ریخت
سنگین تر از دورِ زَمَن ها بودم
از گوشه و از پرده ندیدم جذبه
آزرده دل از پیچِ رَسَن ها بودم
با ضجۀ در، شدم رها از اوهام
چون منتظرِ حضورِ تن ها بودم
وقتی که من از بامِ گمان افتادم
در تختِ قرارِ خویش ، تنها بودم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 29 امرداد 1400 10:44
علیرضا علیدادی شمس ابادی 30 امرداد 1400 11:32
تامل انگیز بر عدم زیبآ بود