گرچه دور است او ز من، جان را فدایش می کنم
گر بخواهد بی گمان دل را به نامش می کنم
چون بیاید در بَرَم پیمانه گلگون می کنم
آن شراب کهنه را هر شب به جامش می کنم
ناخوشی های جهان از ماهِ رویش دور باد
شادمانی های دنیا را به کامش می کنم
ناز اگر بر من کند، سر را به پایش افکنم
توسن مغرور دل را رامِ رامش می کنم
من چو آن صیادِ صیدم کز قضای روزگار
مرغ دل را ناگهان دربند دامش می کنم
او نمی داند که من از بیم بُخل روزگار
عشق او را چون گهر در دل نهانش می کنم
۱۵ فروردین ۱۴۰۰
جواد_امیرحسینی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 27 فروردین 1400 22:51
سلام ودرود
کاظم قادری 27 فروردین 1400 23:32
مرحبا بر شما آفرین
کیوان هایلی 27 فروردین 1400 23:50
درودها بر شما جناب امیر حسینی عزیز
عاشقانه ی زیبا سرودید
جواد مرادی 28 فروردین 1400 08:49
درود جناب حسینی
زیبا بود
شهرام بذلی 28 فروردین 1400 09:43
زیبا و دل نشین
درودها بزرگوار
کاویان هایل مقدم 28 فروردین 1400 09:44
شیرین عاشقانه ای زیبا سرودید دوست هنرمندم