" سلول کاغذی"
تا تو دور می شوی
نور به علف ها، هرز می رود
و طاقت نازک بنفشه
از لبه ی سیاهی
پرت می شود
روی من،
بغض چشم هایم شکسته!
و مانده ام
که چگونه از باد
تنم را برگردانم
به رگ های سبز،
آن روزنه
چکه می کند، برگ را
و صدای تو
آبی ی بارانی ست
که فشرده در گلو،
از این آوندها، به جایی نمی رسم
و ردی که از سپیدی کشیده ام
دارد خشک می شود
در نوک انگشت هایم
رویاها سوخته
و هر جوانه ای که خاکسترمی شود
به حاصلخیزی استخوانم
اندوه می پاشد.
می روم
به سلول کاغذی ام
و نمی گذارم
جز تنهایی
چیزی به غشای ابری ام
نزدیک شود...!
شاعر: مرضیه رشیدپور (کیمیا)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 11 مهر 1401 10:49
سلام ودرود
دادا بیلوردی 11 مهر 1401 21:43
درود بر شما
احساستان جاری
سیدیحیی حسینی 12 مهر 1401 21:18
درودها