اگرچه مست حضور و مقیم کوی حبیبم
جز آه و آتش دل نیست از وصال نصیبم
غمی دلم به سرانگشت مهر هم ننوازد
خدای را که غم خویش کرده عشق رقیبم
بهانه ای که قدم رنجه ای کند به وداعم
هزار عذر تراشد به وعظ شیخ و شبیبم
چه فتنه ها که نگاهت به روزگار برانگیخت
چه عشوه ها که فزودی به چشم شوخ طبیبم
به قطع وظن فقیهان چه اعتماد درین باب
که عشق پرده برانداخت از ظهور قریبم
فراق را به نگاهت مگر گره زده گردون
که هرکجا که روم در وطن اسیر و غریبم
مگر اسیر جفایم که می کُشی به عتابم
مگر مسیح زمانم که می کِشی به صلیبم ؟
مرا به سیب زنخدان فریفت ؛ آدم و حوّا
به گندمی که نباشد دگر بهانه ی سیبم
شهاب ثاقب دورانم و کمینه ی خلقم
فلک سپرده عنان وفا به صبر و شکیبم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 31 شهریور 1400 21:05
.مانا باشید و شاعر