ای شورش رستاخیز در پرده آوازت
یک نغمه برآر از دل در گوشه شیرازت
چون مستی تبریز و لبریز تب عشقی
صد سلسله می رقصد با عشوه ابرازت
رازی که نهان داری در پیچش گیسویت
زود است برون افتد ؛ با دیده غمّازت
عهد است و نمی سازد با طبع جفاجویت
عمرست و نمی پاید با عشق سر اندازت
گر دسترسم بودی با زلف تو یک روزی
دل حلقه نمی کردم ؛ جز در شکن رازت
تعزیر وجفا تلخ است ؛ چون جور تو با عاشق
صد دل ببر و بستان داد دل طنّازت
ما خویش نمی بینیم آنجا که تو منظوری
صد عشق فدای آن شیرینی و شهنازت
حافظ چه خیال افتد جایی که تو می نوشی !
سعدی چه گمان داری با شاهد شیرازت ؟!
این نیک نیازی ها در چشم تو ناز افتاد
ورنه چه هنر ثاقب بی سوز وغم سازت !
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 27 اسفند 1400 18:48
درود بزرگوار ا