●چادرم گیر کرده است
بی قرار و پر هراس
چشم به راهِ پای تو
دل خسته ی برف این دیار
تا مگر پا بگیرد این نقطه چین های سیاه.
بی قرار و پر هراس
چشم گشوده به راهی
در تَرکهای دست خویش
تا مگر ناله کم کند کویر.
و تو....
تو زلال باران من
چه معصوم،
در آغوشِ خورشید خُفته ای...
بیا....
از مهتاب که بگذریم
کهنه لباس های طفل
مانده ی کوکِ دستِ من نمی شود
بیا...با هم که بگدریم
جای پایمان
ره گشای یک بغل آسودگی ست
بیا.....
آه! چادرم باز لای در گیر کرده است.
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 08 شهریور 1400 11:31
پرشنگ صوفی زاده 09 شهریور 1400 11:34
سپاس
محمد مولوی 11 شهریور 1400 15:26
پرشنگ صوفی زاده 11 شهریور 1400 16:36