پدری گفت پسرم جز به خدا دل نبند
گر تو دل بستی یقینا ز تَهِ دل نخند
از گذرگاه گذر کن ،گذری دل نبند
خندهِ دنیا را دیدی پسِ آن خنده نخند
هرکه با دنیا رفیق بود به رفاقت مگیر
هر کجا دنیا مسیر بود تو رهِ دیگر گیر
دنیای فانی را باقی به بقائی گیرد
جاهل است و نَسزد راه چراغی گیرد
دنیا بی مهر و وفاست عهد نبندی با آن
بی وفا بوده و هست اعتمادی نه به آن
پسرم هر که را دیدی که به دنیا بند است
به رفاقت مگیر که عاقبت شرمنده است
دلبرم دنیا پر از کینه ی آن در به در است
راندهِ درگه رب گشته و دنیا به سر است
او قسم خورده بنی آدم و رسوائی کِشد
همچو خود یاغیِ گردنکش عظمائی کِشد
دوری کن دنیا و درگیر نشو دل بندم
گریه کردم به دنیا که کنون می خندم
گریه کن دنیا که دنیا به ما زندان است
دنیا تبعید شده ایم خنده ما گریان است
سهم حافظ در این دنیای پر رنگ و فریب
گریه در پیش گرفتن شده و کنجی غریب
شکر یزدان به علومیست تسلط که اگر
اذن رب موعودش آید تو مقامش بنگر
آن قدر منزلتش داده خدا وند جهان
که نبینی به مقامش کسی در کل زمان
به کتابت شده مامور که شود شمس دگر
تا به دهر آید و ان شاءالله شود تاج به سر
اذن ربش به کتابش شده او شاعر رب
دنیا را سپرد به اهلش اذن رحمان وَهب
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 12 خرداد 1401 09:12
درود بر شما
حافظ کریمی 13 خرداد 1401 00:36
سپاسگزارم بزرگوار