در دیاری که در آن نیست کسی یار کسی
لطفی رَب فرما نَیافتد به کسی کار کسی
در بِلدادی که همه دل شِکنند چون قدحی
مرحمت فرما نگردیم به شکستن تَبهی
شادی ها رفته و غم وارد دل ها گردد
آن دیاریست که گداهای دیار ما گردد
گر گدایی بشود شاه دیاری قطعا
به گدایی برسند مردم دارا حتما
چون گدا سیری ندارد به گدایان برسد
بی صفت بی صفتانه به مُریدان برسد
بار الهی نشود بی صفتی شاه کسی
گر شود شاه گدا نیست دگر دادرسی
حافظا اکثر دنیا که گدایان شاه اند
چه کنیم مردم دنیا که چنین ناآگاه اَند
بست بشین کنجی دعا تا که جهالت برود
منکرند شاه جهان ، شاه گدا کی برود
تا نگویند و نباشند به ره شاه جهان
سلطه ی شاه گدایند و در کنج بمان
۱ شهریور ۱۴۰۱/ طبیب حافظ کریمی (لسان الحال)
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1