می توانی بروی
یا که باشی دمکی سرو چمن
می توانی بروی
رد شی از مرز وجود
برسی بر سر یک خاطره بر قعر وجود
می توانی بروی می توانی نروی
می توانی به نگاهی بنوازی به شبی تا سحری
رقص دو تن بر لب تختی که تو را
می کند آرام درون
می توانی بروی در ته آغوش تنی
می توانی نروی می توانی بروی
عاقبت هر قدمی بر سر هر کوی کنی
می توانی بنشینی بغل فرض وجود
و به یک پنداره چونان خیره شوی
که به یک لحظه حقیقت دمی وصل شوی
می توانی بروی می توانی نروی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 17 خرداد 1401 09:58
درود و سلام موفق و مانا باشید