جهان غلیظ زنانگیم،
بارانی شانه های توست
و انتحال لبهایت،
تا شبی
به جای تو
مرده باشم..
خون گریبان غزلخانه
در آبراهه ی جنگها پیدا نیست..
و اسکندریه،
تازیانه های مورب آتشست..
آه
دریا صدایم میکند
و تمام بندرها به بوی پیراهنت در باد، قانعند..
هجو بیشرمانه ی مذاهب میرا
بر ابریشم سپیدی تنم،
آغوش تنگ الفاظست!
این دامن پلیسه ی صورتی یخی
این گوشواره های مروارید
این خط اشک سیاه
دل تو را
به شکل بودن با من
احاطه میکند؟!
.
.
.
این موجهای قهوه انگیز مبرا
این سواحل منقلب هیرکانی
این بوته های یاس زمستانی مست
.
.
.
این عطر بوسه زای مونث .
نظر 1
امیر عاجلو 31 امرداد 1401 09:54
.مانا باشید و شاعر