کنار چشمه ی بی آبی خشکیدم
نه برگم سالم ازدرد ماند نه ساقم راحتی از پیله گرهای ناهنگام
یکی دوشاخ ناقابل ازاین تن پرتکلیف باقی ماند
عجیب است تابه حال گندی تنم پابرجاست
شکستن بایدم روزی
قوت مردی تبر بردست شاید از دور میاید؛ مرا آن سان میساید
که گویی جای ریشه ام بمی از آسمان ریخته
بلی ای تن آرام باش
ازین تشنگی میرهی
ترا مرگی در راه است
چنان مرگی که عضو محکمت را تیرکی را سازند
که آسایش سقفی گردد
ویا آتش به جانت میکشند تاشعله هایت سردی ایام را چیند ودودت آسمان را قوتی با ابر بخشد
که تا جای باقی مانده ات از آب گردد زم.
وقتی که بودم قطره ای از آب نه پیداست
امروز که نیستم همه جا قطره دریاست
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 مهر 1401 12:41
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید