خواستم خوب شود ، جزبدایام نشد
آنچه پنداشته بودیم ، سرانجام نشد
هرچه درفکروخیالمهمهاندوخته بود
عاقبت نیمه شبی جزتب اوهام نشد
آن که افکنده مرادردل اینآتش عشق
سوختبیچارهخودش،پختهاینخامنشد
(نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل)
کو وصالی که شبش باتوبهنگام نشد؟
خواستم با غزلی شاه شکاری بکنم
دل وحشی تو با سوز غزل رام نشد
امشب از موج دلم سخت برآمد غزلی
دل طوفانی من با غزل آرام نشد
بازهم آخر شعرَست و شبی دور و دراز
وای برمنکهقلم خفت وشب اتمام نشد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 30 فروردین 1402 08:35
درود بر شما
علی معصومی 30 فروردین 1402 15:22
درودهابرذشما
حناب یوسفی نازنین
غزل زیبایی است
دلمریزاد
♡♡♡♡
گرچه پرونده ما پیش دو چشمان تو بود
سال ها رفته و از سمت تو اقدام نشد
گفته بودی که شب قصه ما صبح شود
از چه خورشید طلوعی به سر بام نشد
✍بداهه ای تقدیم
حسین یوسفی 31 فروردین 1402 20:07
درودوعرض ادب خدمت شمااستادگرانقدر
سپاس ازنگاه زیبایتان
قلمتان مانابسیازیبابود????????????