گرچه عاشق عاقبت هم دین وآئین تو شد
دل به تو داد و مطیع حسن تدبیر تو شد
همچو مجنونی به صحرای جنونش می دوید
گرچه شاهی بود گدای پیر فردای تو شد
دیدش از روی تمنا می کنی براو نظر
پا به بیستونی نهاد و بلکه فرهاد تو شد
عاشقت گرجمله یکجا دل به معشوقش دهد
بسته امیدش به تقدیری که فردای تو شد
گفته ام هرچند در شعروغزلها گفته اند
درد عاشق گرکه درمان شد مداوای تو شد
مابه حیرت مانده دراین چرخش چرخ و فلک
چرخش این چرخ گویا تحت فرمان توشد
بت پرستی را نبودش در سرای عاشقی
بت تویی او بت پرست بت پرستان تو شد
دل چه دارد قابلی جان را فدایت میکند
چون نظر آری جانش هم به قربان تو شد
وعده ی دادی به دل گویا به رسم عاشقی
روز محشر عاشقت شاید که همراه تو شد
می شمارد روزها را اوجدا شب ها جدا
محشری آید که شاید اوبه همراه تو شد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 10 آذر 1401 20:10
درود بر شما