یارم از صبح صحر تا شام پی جور توام
همچو مجنون در بدر آواره کوی تو ام
هیچ عاقل را نباشد درکی از حال منی
همچو صیدی در کمند تار گیسوی توام
نیست اشکالی به دل گر همچوشمع آب میشود
نور بخش شبهای پر فراز بی فانوس توام
شایدم آخر به خاطر آیدت یادی ز ما
من همان زیبا ترین معنای همسوی توام
نازنینا خود مگو پنهان که عاشق نیستی
من نگهبان حصار قلعه ی کوی توام
آنچه میگویم ،نویسم شعر مشمارش بدان
گرچه پر نقص ست در ظاهر،در معنا همسوی توام
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 اسفند 1401 10:17
درود بزرگوار ا
کتایون رها 25 اسفند 1401 11:08
سلامم را پذیرا باش
استاد گرامی قبل از تشویق سروده نابتان بگویم که . .
بعداً تائید می کنم
و بعد فراموش می کنی !!! آخر تازگی ها اینطوری مُد شده است !!!
سپاس که هستی و نیک میسرایی
موفق و پیروز باشی