پدرم حالا که تو نیستی من نه پشت و پناهی دارم ونه تکیه گاهی...
بارفتن غریبانه ات.. آرامشی .. حلاوتی برای زندگی کردن باقی نمانده..
وقتی که تو نیستی حرفی برای گفتن ندارم..واژه ها هم سکوت کرده اند..
پدر عزیز تراز جانم خیلی دلم برایت تنگ شده...
حالا که نیستی..کاری جز بوسیدنِ تصویر قاب شده ات ندارم....
در این شهر غریب و تنها مانده ام و انگار شهر هم پر شده از تنهایی و دلتنگی..
جان من وقتی که تو نیستی آغوش گرمی ندارم ..
حسرت دوباره ی آغوش گرمت به دلم مانده...
با رفتن تو احساس می کنم
خدا هم صدایم را نمی شنود.. ودعا هایم مستجاب نمی شود..
پدر مهربانم برایم دعا کن که سخت محتاج دعایت هستم...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 25 آذر 1401 11:59
درود بر شما