تقدیروسرنوشت
××××××
به گذشته میاندیشم
می خواهم برگردم به نوجوانی
به سالهای دور
باید پیدایت کنم
شاید هنوزم دیر نیست؟
آن عشق های آتشین ت
که درشراب نگاه چشم هایت
وضوی عشق می گرفتم
دلم هنوز تو را فریاد میزند
قلبم به سوک نشسته
دلم برایت تنگ می شود
داشتن کسی مثل تو ؟؟
تمامی ندارد
زخمی سرباز شدهام
رنجی ناپیدا !!
که دستانم برسایه این زخم
دل خوش کردهاند
به کدامین طرف بگریزم
در تو ذوب شدهام
خیالت از سرم بیرون نیست
زندگی بدون تو !!!
جان دادن همین خیالات است
انگار نه انگار که نیستی !!!!
نورآفتاب
به درون پنجره پراکنده شده
ومن تنها
بجای دونفرمان
گاهی شادی و گاهی می گریم
بوقت طلوع آفتاب
یادم نیست که دیگرنیستی !!!!!
چه زیباگفت :
استادمحمود درویش....
""برایم غریب بمان
که هرکه دل به اوبستم
اهل رفتن شد""
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 12 دی 1401 20:36
.مانا باشید و شاعر