وقتی که مینوشتم، از سرگذشتِ پستم -
بارید چشمِ خودکار، رگبار شد به دستم
من صخره بودم و کَرد معدنچیِ زمانه -
با بمب منفجرّم ؛ از هم چنین گسستم
همسایهٔ منو کوه دریاچهٔ خزر بود
با جرثقیلِ اقبال، از جمعِ جور، جَستم
در کارخانهٔ سنگ ، شد شیشه کلِّ جسمم
با جیوه مثلِ همکار، پیمانِ کار بستم
نامم که آینه شد ؛ کنجِ حیاطِ لیلی -
پروانه تا مرا دید، مجنون شدم نشستم
دیگر شداین شعارم: *هستم به هستِ هستش*
*این هستیِ خودم را تا هست میپرستم*
*ساحلچهمستِ دریاست، دریا چه مست ِهستی*
*هستم چهمستِهستی، پس: مستِ مستِ مستم*
دیدارِ اولِ ما، دیدارِ آخرین شد
از آخرین خیالش، با سنگِ غم شکستم
یک آینه اگر بود، از " خُرد " شد هزاران
روحاز قفس پرید و، از قابِ خسته رستم
خودکار گریه میکرد بر دفترِ مقدّس
وقتی که مینوشتم، از سرگذشتِ پستم
#امین_مقدس
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 11 دی 1401 12:24
درود بر شما
امین مقدس 11 دی 1401 12:26
درود و عرض ادب