«دوری و دوستی نمیکنی»
دوری و دوستی نمی کنی ناتمامی هجاهای دوستت دارم را
به پای زیبائیت قربانی کنم
وخون دانه دانه انگورهای قرمز باغمان را
برای دلبری هایت بریزم
دوری و دوستی نمیکنی
تاستاره های سربی به روی سینه ات را
مهمان افطاری سفره ی تقوای دلم کنم
دوری و دوستی نمیکنی
تاسحرگاه چهارشنبه بیست و یکم ماه
خدابسی شوی و دل ایلی رابلرزانی
دوری و دوستی نمیکنی
تاماه راگلوبندی کنم وبه گردنت بیاویزم
وشب رابه پرستش چشمان معصومت وادارم
درترک های بیابان برهوت قلبم
تقدس عشق تبخیر میشود
وتودوری و دوستی نمیکنی
تاپرده های پراکنده ی اندوه راکناربزنم
واندیشه های روشن بی ابهامت
دربرابر جاذبه های اضطراب انگیز زندگی
قدعلم کنند
دوری نمی کنی ازخنجرآلوده به فریب دیگران
که زهرش سمی ترازخودکامگی ست
دوری و دوستی نمی کنی
ومن سالهاست
که تمامی کیهان را
به سجده آن واداشته ام
تاشاید
دوستی کنی
امادریغ
که توهنوز
دوری و دوستی نمیکنی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 16 دی 1401 19:03
فرزانه محمدپور 16 دی 1401 20:09