خود که رفتم از دیارت، تو به آزارم نکوش
خون کردی در دلم!اینقدر در خونم نجوش
باتو حرف دل بسیار است ولیکن قاصرم
من چگونه با تو گویم قصه با نای خموش
ای که یادم را ز خاطر برده ای ،آگاه باش
می کشم با خود تمام خاطراتت را به دوش
این همه با مردم بیگانه عیش و نوش چرا
لحظه ای هم در جوار ما چایت را بنوش
بوی عطرت این حوالی سخت غوغا میکند
گفته بودم در مسیر باد شالت را بپوش
حسین وصال پور
#حسین_وصال_پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 اسفند 1401 09:03
سلام ودرود
اسماعیل سهامی 14 اسفند 1401 14:03
بسیار عالی
هنوز خاطراتت در کوچه ما پرسه می زند ...
هنوز....