و این پایان ماجرا نبود
اسارت تنها
بخشی از داستان ما بود
در غربتی که رنگ و بویی آشنا داشت...
ما چه میخکوبانه در خود فرو رفته ایم ..
بی آنکه بفهمیم ،بی آنکه بدانیم
بی آنکه برای کسی مهم باشد ...
هرروز در خیابان های شلوغ
آدمک های خشک
با صورتکهای زیبا
از کنار هم عبور میکنند
سر به زیر به سوی مقصدی نامعلوم
مانند کبکهایی که در برف سر فرو برده اند
استتار می شوند ...
راستی آیا
قانون خلقت همه آدمها یکسان بود؟
قانون دوام چه؟
قانون بقاء....
کدام قانون ؟
همه ما محصول یک فصلیم ؛
مایخ زدگان آغوش عصر یخبندانیم
در اندیشه قرن های آفتابی که هرگز طلوع نخواهند کرد ....
حسین_وصال_پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 08 امرداد 1402 13:14
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
سروش اسکندری 10 امرداد 1402 08:16
درود فراوان بر شما