نشود تنگ نگاهت ز من خوار دگرگون
که همان ذره نگاهت خوش است ای خالق محبوب
اعجوبه این خلقت هستی که تو باشی
بیننده گیتی ز همه چشم که تو باشی
گمان نیست ک حیرت کند این خلق ز وجودت
نتوان دید به روزی که فراموش شود این دل بیمار ز یادت
نیازمنده همان ناب نگاهت که نبودش به فنا داد بشر را، هستم
خسته ی گیتی بی مهر و وفایت هستم.
تشنه هستم به کمی رحم زمانه که سرارسر بی فروغی ست.
گیتی را فروغش تو هستی، این زمان را امیدش تو هستی
قاضیا به یادت کردن آه که وجودم همه از ارامش است
گیتی به پیش چشم تاریک میشود، گر خیالم را بدون بودنت طی کنم.
فروغ این هم خلقت تو هستی، محشر و محشر و محبوب این عالم تو هستی.
حیرت آور. بود و هست این خلقتت
زیبا و بود و هست فکر کردنت
انقدر زیباست این روی پر از مهر و وفایت
که عصر را به کل مست کرده است...
نهایت گویم ای جان که خلقت بی نگاه تو نباشد زنده ای دوست که خوشت تر است.
قسم به ان روی پر فروغت که مگیر ذره نگاهت را ز من خوار و حقیر.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 08 فروردین 1402 23:15