《همسفر》
هنگام غم و رنج و بلا یار تو بودی
آن دلبر و دلداده وفادار تو بودی
خود شمس فروزان شده ای در شب تارم
آن پرتو شام سیه و تار تو بودی
گر زخم دل و جان نشد آرام در این دَهر
آن مرهم زخم دل بیمار تو بودی
کس محرم اسرار دل من نشد اینجا
آن سینه که شد محرم اسرار تو بودی
در دامن تو سر چو نهادم شدم آرام
آن مادر عاشق شده غمخوار تو بودی
از ساغر تو مست و غزلخوان شده این دل
آن جام پُر از باده ی سرشار تو بودی
با عشق تو این باغ و گلستان شده سرسبز
هم سوسن و هم لاله ی گلزار تو بودی
هستی تو گرانمایه در این چرخه ی ایّام
آن دُر گرانمایه به بازار تو بودی
در این گذر عمر شدی همسفر دل
در عالم من بوده گرفتار تو بودی
آرامش این《مخلص صادق》شده ای تو
آن عاشق و دلداده و آن یار تو بودی
شنبه۱۴۰۰/۲/۲۵
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 30 مهر 1402 11:19
.مانا باشید و شاعر
محمدهادی صادقی 30 مهر 1402 23:57
ایام به کامتان جناب عاجلو
سیاوش دریابار 30 مهر 1402 12:22
کدخدا
می خواست خدایی کند
اما نشد
بعد مرگ پادشاه
در شهر شاهی کند
اما نشد
با سلام و درود فراوان
شعر شما را خواندم
زیبا و دلنشین بود
برایتان قلبا آرزوی توفیق دارم
قلم سبزتان همیشه نویسا
روح تان جاودان و پر فتوح
موفق باشید
محمدهادی صادقی 30 مهر 1402 23:59
درود و سپاس دلنوشته هایتان زیباست همیشه مانا باشید جناب دریابار