«می خواهمت»
تو را با وعده های حوری و جنّت نمی خواهم
ز ترس آتش دوزخ کنم وحشت نمی خواهم
تو آن نور فروزانی میان شام تاریکم
تو را خورشید تابان در شب ظلمت نمی خواهم
مرا سروی تو کردی خوش قد و بالا در این دوران
برای آن زمانی خم شود قامت نمی خواهم
تو رحمان و رحیمی از برای جان بی مقدار
تو را تنها برای بخشش و رحمت نمی خواهم
همیشه یاورم بودی در این شبهای ظلمانی
برای روزگار خواری و ذلّت نمی خواهم
گرفتار بلا بس می شود جان در پیِ نفسش
تو را هنگام جان اُفتد به این خفّت نمی خواهم
کنم سجّاده را رنگین به عطر و بوی تو هر شب
تو را تنها ز روی خصلت و عادت نمی خواهم
همیشه عاشقت هستم در این دنیای وانفسا
برای جاه و مال و شوکت و عزّت نمی خواهم
تو را می خواهمت چون مهربانی ای خدای من
تو را زان رو که می بخشی به ما نعمت نمی خواهم
کریمی مهربانی از برای «مخلص صادق»
مرامنّت نها آن عشق بی منّت نمی خواهم
سه شنبه99/9/11
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 10 بهمن 1402 16:38
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید