«انسان ، حیوان»
من از رنگ کبود آسمان تار می ترسم
از آن روبه به ظاهر گشته خوش رفتار می ترسم
غمی از روبه مکّاره با مکرش ندارم من
من از مکر و فریب آدم مکّار می ترسم
اگر کژدم زند نیشی چو باشد رسم و آئینش
من از نیش زبان آدم جرّار می ترسم
ز آن گرگی که وحشی باشد و خونخوار باکی نیست
من از آن آدمی گرگی شود خونخوار می ترسم
من از ویرانه جای جغد شب باشد نمی ترسم
من از گنجی که روی آن بخوابد مار می ترسم
ز خار در کنار گل نمی ترسم در این بُستان
من از باغ خزانی پُر شود از خار می ترسم
اگر بر پا بماند سرو خوش قامت عجب سرّیست
من از بر پائیِ آن چوبه های دار می ترسم
شده سجّاده ها رنگین به تزویر و ریا امشب
من از حال خوشی روزی شود بیمار می ترسم
شب تار است و آدم می رود بیراهه در این راه
ز خوی آدمی گردد ذلیل و خوار می ترسم
اگر ای «مخلص صادق» شود انسان دَمی حیوان
ز حیوان بودن انسان بی مقدار می ترسم
جمعه99/8/30
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 21 بهمن 1402 11:46
درود بر شما
محمدهادی صادقی 21 بهمن 1402 22:33
درود و سپاس