«رؤیا»
تنها شدیم و شام سیاهی زمانه شد
بس ناله و فغان که در اینجا ترانه شد
بشکسته بال من تو که رفتی کبوترم
بعد از عروج تو دل من پُر بهانه شد
آتش زدی به خرمن دل بین که سوختم
رؤیای نیمه شب ز برایم ثمانه شد
روزم ز بعد تو شده شامی سیاه و تار
شامی سیه که همدم این دل شبانه شد
شادی کبوتری شد و پَر زد ز بام ما
رنج و غم زمانه عروسی به خانه شد
خم گشته این کمر ز غمت ای کبوترم
داغی گران که همدم دل بار شانه شد
صیدی تو کرده ای دل من را میان خواب
در خواب نیمه شب دل من صید دانه شد
با یاد تو سپر کند این دل چو روزگار
در یاد من که خاطر تو یک فسانه شد
ای مرغ خوش نوا که پریدی ز این سرا
جایت همیشه خالی در این باغ و لانه شد
صبحی نمی شود که بتابد در آن امید
شام سیاهی «مخلص صادق» زمانه شد
یکشنبه99/8/25
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 26 بهمن 1402 17:34
لطیف و دلنشین
محمدهادی صادقی 26 بهمن 1402 20:34
درود و سپاس