«ویرانه»
کدخدا این ده شده ویرانه آبادی کجاست؟
مرغ خوشخوان در قفس می باشد آزادی کجاست؟
دل شده خون دیده ها گریان ز رنج روزگار
بر لب طفل یتیم و بیوه زن شادی کجاست؟
مرگ عشق و عاشقی گردیده در این شام تار
تلخیِ شیرین به کامی گشته فرهادی کجاست؟
تور صیّادی نمی باشد که صید دل کند
از برای مرغ دل آن تور صیّادی کجاست؟
گل نمی روید در این باغ خزان جز خار و خس
در خزان باغ دل یک شاخ شمشادی کجاست؟
سینه ها پُر کینه می باشد به لبها خنده نیست
پاکیِ قلب رئوفی همچو نوزادی کجاست؟
مُهر خاموشی به لبها خورده بغضی در گلو
تیزیِ شمشیر بُران یا که فریادی کجاست؟
لوتی و مردانگی در خواب غفلت خفته اند
در میان کوی و برزن لوتی و رادی کجاست؟
مرگ انسان گشته آدم گرگ خونخواری شده
در چنین ویرانه ای آن باغ شدّادی کجاست؟
«مخلص صادق» پس از ظلمت دَمد نور امید
در شب ظلمت نشان از ماه آبادی کجاست؟
جمعه99/7/11
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 11 فروردین 1403 14:16
سلام ودرود